ندای آغاز...


ندای آغاز

شعر: از سهراب
با تلخیص و کمی دست کاری جزئی
 

کفش هایم کو،

چه کسی بو صدا زد:سهراب؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.

 

بوی هجرت می آید:

بالش من پر آواز پر چلچله هاست.

 

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم.

هیچ چشمی،عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.

 

باید امشب بروم.

 

باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهائی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست،

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

یک نفر باز صدا زد:سهراب!

کفشهایم کو؟

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:17 ق.ظ http://moongate.blogsky.com/

اول.....دوم‌: جالب بود .. می گم خیلی شبیه شعر سهرابه !‌:))

از کجا فهمیدی باهوش

باران سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:53 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

چه کسی بود صدا زد سهراب ...
آشنا بود صدا ...
...........
کاش با سهراب می نوشتی ...

اون اسم سهراب مثل یه حرف ایکس می مونه
این ندایی است که یه روزی به گوش هممون میرسه
چه بهتر که به جای سهراب اسم خوددتون رو جایگزین کنید.
اما چون هم دل خودم می خواد که سهراب باشه هم حرف شما برام محترم است چشم عوض می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد