اندر احوالات توپ پلاستیکی ...

برای اینکه یک روز بیفتید دنبال یه توپ پلاستیکی و باگل کوچیک پاهاتون اون رو لگد مال کنید ، یه عده جمع میشید و با هم به دو گروه مخالف تقسیم میشید ، وقتی که توپ گرد برای اولین بار افتخار برخورد با سمهای مبارک شما رو کسب کرد ، اینقدر بهش لگدو اردنگی می زنید که بدبخت بعضی وقتها بادش در میره ، یا وقتی از دست شما ها به شاخه ی درختی پناه می بره و شماها هم نامردی نکرده اینقدر لنگ کفشو چوبو سنگ بهش پرت می کنید  تا دوباره از اون بالا بیافته پایین ، و وقتی افتاد  پایین از روی عصبانیت یه لگد بی رحمانه بهش می زنید ، اونم اونقدر ازتون فاصله می گیره که دیگه به این اسونی ها دستتون بهش نرسه و میره کنجی و باهاتون قهر می کنه ، اون وقت مجبورید یا یکی رو بفرستید دنبالش که با خشم برش گردونه یا این که یک رهگزر اونو بل اجبار باهاتون آشتی بده و با یک اردنگی اونو براتون بفرسته شما ها هم با سم های آماده و ورزیده منتظرشید که ازش یک پذیرایی دلچسب بکنید ، برای اینکه اونو از وسط یک جفت آجر یا یه چهار چوب آهنی ردش کنید از هیچ گونه تلاشی فرو گزار نیستید ، همیشه وقتی حریفتون اونو تو  تور دروازه تون می کبونه با عصبانیت به جدول کنار خیابون می کبونیدش اصلا به فکر پوست نازکش نیستید که ممکنه آسیب ببینه و وقتی اونو به تور دروازه ی حریفتون می کبونید اونو بر می دارید و از خوش حالی با یه لگد به  هوا پرتش می کنید تا ارتفاع خوشحالی تون رو به حریفتون نشون بدید. آخه این رسمشه ، وقتی یکی به زور بخواد اونو از شما بگیره و قانون جنگل تون رو  زیر پا بگزاره  خطا کار محسوب میشه  و توپ بیچاره رو مجبور می کنید که جلوش یه عالمه آدم صف بکشن و شما هم پشتش وایستین  تا بهترین لگدو نثارش کنید و یا این که اینقدر بهش ظلم می کنید که نمی گزارید حتی یه نفرم بهش دست بزنه و اگه کسی این جرم رو مرتکب بشه خطا کاره و دوباره مجبورش می کنید که یه عده آدم جلوش صف بکشن و ... .

 وقتی که پیرو فرسوده میشه بجای اینکه مثل بقیه چیزها  که با بی رحمی می ندازید دور بندازیدش دور اما از وسط نصفش می کنید و می کشید رویه یه توپ نو و جدید تا بازم طعم لگدهای شما رو بچشه .

 اینقدر نامردی در حق یه توپ جای شرم داره والا .

به نظر شما این دنیا مثل یه گل کوچیک نمی مونه ... (‌البته از این دیدگاه)

گوسفند قدر نشناس...؟!!!؟؟!؟!

می فروشمت به یه گوسفند فروشبعضی آدما خیلی پستن واقعا پستن تا به یه جایی می رسن دوستو رفیقاشون رو به باد فراموشی می سپارن خوب چرا؟ اینو نمی دونم مثلا یه نمونش یکی از هم کلاسی های قدیمیم (مردوشور ریختشو ببرن) ، که یه مدتی با هم سر یه میز بودیم ، قدو هیکل دو برابر بقیه ، که خیلی از خود راضی و مغرور هم بود ، خوب هر کس جای اون بود شاید به نژاد اصیلش که بر می گرده به گوسفندای ممد آباد فخر بورزه ، به کار همه کار داشتو همین شده بود بلای جون همه بگزریم...به هر حال با هم که بودیم! کمی تا قسمتی نیمه ابری صمیمی که بودیم که با کمال تاسف چند روز پیش با یکی از دوستام با هم بودیم که از بد روزگار دیدمش اصلا زمین تا آسمون تغییر کرده بود هم چین صافو صوف اتو کشیده کیف سانسونت، موها فرق وسط هر چی خل و گیرسو واسکازینو والوانینو از  این جور حرفا به موهاش زده  بود قیافه ش شده بود عین این عکسه ... اول خودش رو از دور مشتاق گرفته بود ما هم با مرامو رفیق شناسو لوطی لبو دهن تر کردیم یه ملچ ملوچ حسابی راه بندازیم توی این فکر که  الان چجوری با هم احوال پرسی کنیم و چطوری از سرو کول همدیگه بالا بریم که آقا با بی توجهی فقط با لحجه ی فصیح تهرانی پرسید ساعت چنده؟ (کوفته ساعت چنده) و رفت ما رو می گی کنف شدیم جلو رفیقمون  انگاری یه سطل آب یخ ریختن رو سرمون ، از اون طرز رفتارش  بهم خیلی بر خورد ، آخه گوسفند با رفیقش آدم این جوری تا می کنه خودتو نشون دادی (آدم فروش می دمت دسته یه گوسفندفروش ) یادم باشه دفعه ی بعد اگه چشمای آهوییم بهت افتاد یه کم علف چلوف بندازم جلوت تا واسه من اون سم طلایی تو به نشانه ی هر چه تمام تر در اصیل بودن نژاد گوسفند بودنت تکون بدی ولی خودمونیم ما ، من که اونو دیدم این عکسه چقدر بهش می یاد شاید عکس خودش باشه.

امیدوارم شما از این جور رفیقا نداشته باشین .

همیشه با صفا با مرام لوطی باشین یا حق.

هیچ خیالی نیست...

با اعصاب گوه میای خونه هی حرسهیچ خیالی نیست اینو بخور ، هی خط نشون واسه اون یکی بکش ، روزنامه ی امروز چی نوشت فلانی بهم چی گفت، گور بابای هر چی نامرده ولش کن این همه حرس خوردنو ، یه شیرجه بزن تو کاناپه یه سیگار برگ زیر لب آتیش کن هی بکش تا دل هر چی با مرامه خنک بشه، لب به لبان فنجون قهوه که با کمی شیرو شکر با هم قاط شدن یه شلپ بیا بالا، روزنامه ی نیویورک تایمز  هم زیر دستت ، لبهایی آکنده از پوزخندهای مرموز و نگاه کردنای به سقف ، اون وقت فرو برو تو کاناپه ، یه پک عمیق به سیگار ، پوووووف رو سرت یه ابر از دود سیگار برگ (چقدر کلاس بالا) ، یه تسیبح برمی داری هی با خودت صد بار اینو می گی  (گور بابای هر چی نامرده ) ( اه چرا بی کلاس شد ) حالا یه نفس راحت آخیش راحت شدم ، ذهنم مثل یه کاغذ خط خطی که یه پاکن بیفته به جونش سفید شده بای.

-----پاورقی---------------

1-اصلا سیگاری نیستم اصلا

2- تو عمرم یه بارم چشمم به روزنامه ی نیویورک تایمز نیوفتاده

3-قهوه ام اصلا با شیرو شکر دوست ندارم
۴- این عکسم از وبلاگ سحر خانوم برداشتم