زندگی ...

هر چقدر که آدم عمر کنه آخرش تعداد عکساش که از هر سالش یکی بگیره از شصت و یا هفتاد تا بیشتر تجاوز نمی کنه . حالا فرض کنیم که یارو اصلا تو این کره نبوده تمام عمرش رو تو مریخ گزرونده تو این دنیا هیچ غصه ای ندیده هیچ رنجی نکشیده .با هیچ نامردی رفاقت نکرده و خیلی زرنگ بوده یه چند سال از دست ازرائیل جون سالم به در برده تعدا عکساش از صد تا بیشتر نمیشه .من از عکس هم خوشم میاد هم بدم میاد خوشم میاد چون که خاطرات گذشته رو زنده می کنه بدم میاد چون که هر عکسی که می بینم بهم میگه که یه عکس از عمرت گذشت و یه عکس به مرگ نزدیک تر شدی .مگه بعد از مرگ چی از آدم باقی می مونه بعد از دو سه سال که فقط سالگردتو به یاد دارن بعد از ده و یا بیست سال که فقط عکسات می مونه بعد از سی سال عکست رو هر کسی ببینه باید از کسی که میدونی کی هستی بپرسه که این کیه اما بعد از پنجاه سال که دیگه حرفشم نزن یا عکسی ازت نمی مونه و یا فقط به عکست به عنوان یه آدم ناشناس نگاه می کنند و بعد از صد سال که میشه یه قرن قدیمی .
یه چند تا عکس پیدا کردم که خیلی جالب هستن و باعث و بانی این حرفا این عکسها هستند از یک خانواده که طی بیستو هفت سال تغییراتشون رو نشون میده من مختصر این عکسارو تو وبلاگ میزارم اما برای کامل نگاه کردن این عکسها لطفا این جا رو کلیک کنید ...
سال اول ازدواج جناب آقا و خانوم دیگو و سوزی


سال سوم ازدواج و به دنیا آوردن پسری به نام  نیکولاس

سال چهارم ازدواج  و به دنیا آوردن پسری دیگر به نام (ماتییز)
 
سال نهم ازدواج و به دنیا آوردن سباستیین

سال سیزدهم ازدواج

سال بیستم ازدواج

و بالاخره سال بیست و هفتم ازدواج

برای کامل دیدن هر بیست و هفت سال لطفا اینجا را کلیک کنید...

ااااااااااااه...

یعنی چی اااااااااااه... یعنی اینکه باز دلم گرفته نمی دونم چیکار کنم .
یه عالمه داستان و وبلاگ و خبر و کتاب رو کامپیوتر دارم که نگو اما کو حالش که آدم بخواد بخونش ای کاش یه دفعه همشون مثل یه کتاب بشه .اونوقت دراز بکشم روی تخت و شروع کنم به خوندن هیچی به کتاب نمی رسه .نمی دونم شاید نظر شما فرق کنه اما من با کامپیوتر زیاد حال نمی کنم کتاب بخونم .آدم می تونه سر کتاب هزار بلا بیاره چپه بخونیش راسته بخونیش از سقف آویزون بشی بخونیش هوا گرم شد بری تو بالکن اوووووووووووووووو اینقدر زیاد است که چی بگم فکر کنم تنها راه چاره اینه که حاج بابا رو یه دو سه تومنی بندازم تو خرج یه لبتاب بخرم یا یه پرینتر لیزری قروت کنیم (شتر در خواب .... ) به هر حال حالم گرفته ست یه کم فکر کنم بینم شعر چی بنویسم که شماها حال بیاین . یه شعر از آلفرد لرد تنی که تقدیم می کنم به تمام دختر های زیبای دنیا (چه پذیرایی قلبی وااااااااای)

ای گل وحشی
که از شکاف دیوار شکسته ای روییده ای
تو را بیرون خواهم کشید
و بر کف دست خواهم نهاد
ریشه ساقه و گل . هر سه با هم

ویلیام شکسپیر...

نمی دونم این اشعار از ویلیام شکسپیر رو که اون پایین گذاشتم کسی خونده یا نه خوب فکر می کنم کسی نخونده باشه خیلی رومانتیکه حتما بخونید.


«ویلیام شکسپیر »


منبع:زندگی نامه ی ویلیام شکسپیر

ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای

جهان سخنگو

(آنطور که تو بخواهی ,پرده ی دوم ,صحنه ی اول)

اگر از غوغای عالم و اشتغالات زندگی دمی فارغ شویم,

درختان را به هزار زبان سخنگو می یابیم

و در جویبارها کتاب می خوانیم

و از سنگ موعظه می شنویم
و گوهر نیکی را در هر چیز می بینیم.

می خام یه ابتکار خیلی جالب  بکنم اینکه در آینده نزدیک اشعار عرفانی شاعران غربی رو با عکسهای زیبا حالا در این وبلاگ یا جای دیگه بزارم تا همه از اونها لذت ببرن .
ظاهرا این سایت 
sharemtion هم نمی خاد درست بشه هر روز یه بامبول در میاره باید عکسهای وبلاگ رو جایی بهتر آپلود کنم.