یه ترفند برای بلاگ اسکایی ها...

از وقتی که بلاگ اسکای به گوه خوردن افتاده و تبلیغات رو وبلاگها گذاشته از توی یه وبلاگ که الان یادم نیست کدوم یکی بود یه چند تا کد جاوا خیلی جالب پیدا کردم یکی برای برداشتن تبلیغاتهای  بلاگ اسکای و یکی هم برای برداشتن تبلیغاتهای پرشین بلاگ من مال بلاگ اسکای رو امتحان کردم فقط همون اول یه صحنه تبلیغات روی وبلاگ میاد اما بعدا پاک میشه اما مال پرشین بلاگ رو امتحان نکردم خوب اونهایی که دوستاشون تو پرشین بلاگ است حتما کدهارو به اونها هم بدن تا اونها هم استفاده بکنند به بشاشن به گور بابای پرشین بلاگ
کدهای  بلاگ اسکای

کدهای  پرشین بلاگ


دیگه نمی خواد ناراحت این تبلیغاتهای باشید. 
 

Who Moved my cheese


می خام برای اولین بار یک کتاب براتون معرفی کنم.

احتمالا کسانی که زیاد اهل کتاب هستند یا کتاب رو خوندن و یا پشت ویترین کتاب فروشی ها زیاد دیدن, برای اینکه حقوق ناشر رو مراعات کرده باشم فقط با یه توضیح کوتاه در باره داستان که سر رشته ی داستان دستتون بیاد اکتفا می کنم البته با یه مقدمه کامل از دکتر کنت بلانچارد در باره این کتاب وجملات کلیدی این کتاب و دیگر هیچ امیدوارم علاقه مند بشید و برید کتاب رو خریداری کنید زیادم براتون خرج نمی تراشه کتاب ارزون قیمتی است و همین طور کوتاه است. این کتاب یکی از کتابهای اسپنسر جانسون از نویسنده های معروف آمریکایی است و با انتشار آن مورد استقبال و تحسین خیلی از مدیران و کارکنان شرکتهای معروف (چون نوکیا، زمنس و ...)شده است این کتاب انسانهارو به چها گروه هم ها , هاو ها ,اسنیف ها ,اسکاری ها , تقسیم می کنه و داستان از جایی شروع میشه که چند تا دوست قدیمی دوران تحصیل که حالا تبدیل به زنان و مردانی شدند دور هم جمع می شن و هر کسی از اتفاقاتی که بعد از مدتها دوری از هم براشون پیش امده رو تعریف می کنند بعضی در زندگی شکست خوردند و بعضی هم موفق از کار در آمدن یکی از بچه ها که در زندگی موفق بوده داستانی رو برای بقیه تعریف می کنه که در زندگی خودش خیلی تاثیر گذاشته و باعث موفقیتش هم همین داستان بوده و از چهار موجود کوچیک صحبت می کنه که دوتا آدم کچولو بودن و دوتای دیگه موش بودن و این چهار تا با هم در هزارتویی زندگی می کردن و هر روز هر چهار نفرشون برای به دست آوردن پنیر کفش ورزشی می پوشیدن و به داخل هزار تو می رفتن روزگار همینطور گذشت و گذشت تا این که روزی هر چهارتاشون به یک ایستگاه پر از پنیر «ق» میرسن اسینف و اسکاری که هر دو موش بودن بندهای کفشهای ورزشی شون رو به هم گره می زنن و روی گردنشون می ندازن و بعد می رن به طرف پنیرها و با ولع تمام شروع به استفاده از پنیرها می کنند اما هم و هاو آدم کچولو های قصه ی ما کفشهاشون رو به طرفی پرتاب می کنند و به طرف پنیرهاشون می رن, روزها پس از دیگری می گذشت و هم و هاو تنبل تر از همیشه بودن و مشغول خوردن پنیرشون بودن روزی که از خواب بلند می شن هم و هاو  با تعجب می بینند که پنیرشون نیست و از اون همه پنیر هیچی نمونده در همون حالت اسینف و اسکاری رو می بینند که کفشهاشون رو می پوشن و به دنبال پنیر جدیدی در حرکت هستند اسنیف مانند بعضی از ما انسانها با بو کشیدن به طرف ایستگاه پر پنیر دیگر در هزار تو ناپدید می شود و اسکاری هم بی معطلی وارد عمل می شه و با شتاب وارد هزارتو میشه و  با امتحان و خطا به طرف ایستگاه پر پنیر دیگه ای حرکت می کنه هم و هاو بهت زده زانوی غم بقل می کنند و بین خودشون می گن چه کسی پنیر مارو برداشته در حالی که پنیرشون به مرور زمان استفاده کردن و تمام شده بعد از روزهای دراز گشنه و تشنه در همون ایستگاه پنیر می مونند هاو از این وضعیت خسته می شه و به دنبال پنیر جدید میره و با هزار زحمت کفشهاشو پیدا می کنه و دوباره وارد هزارتو میشه اتفاقاتی براش رخ می ده و با رخ دادن هر اتفاق چیزی رو روی دیوار می نویسه و بالاخره به ایستگاه پر از پنیر «ج» دیگری میرسه و در اون جا اسنیف و اسکاری رو میبنه که دارن از پنیر جدید شون استفاده می کنند به طرفش نگاه تحسین آمیزی می کنند هاو بر خلاف گذشته بندهای کفشهای ورزشی شو به هم گره میزنه و روی گردنش می ندازه و با ولع از پنیرهای ایستگاه جدید می خوره اما هم هنوز در اون ایستگاه می مونه و منتظر کسی میشه که پنیری که برداشته دوباره بزاره سر جاش امیدوارم پیام داستان رو رسونده باشم می تونستم داستان رو کوتاهتر بکنم اما از این کوتاه تر دیگه داستان گنگ و نامفهوم میشه .


مقدمه

بخش های وجود همه ی ماتشکیل شده از

(بخش ساده و بخش پیچیده)

چهار شخص خیالی در داستان

(موش ها : اسنیف و اسکاری)

(ادم کوچولو ها: هم و هاو)

نماد های بخش های ساده و پیچیده ما صرف نظر از سن جنس نژاد

و یا ملیت در نظر گرفته شده است.

ما گاه رفتارمان مانند

اسنیف

است که مشتاقانه تغییر را بو میکشد یا

اسکاری

که بی معطلی وارد عمل می شود یا

هم

که منکر تغییر می شود و در مقابل ان مقاومت می کند

چون می ترسد منجر به چیز بد تری شود یا

هاو

که به موقع خود را سازگار می کند وقتی می بیند که

تغییر به چیز بهتری می شود!

همه ی ما در یک چیز مشترک هستیم:

نیاز به پیدا کردن راه خود در پیچ و خم هزار توی زندگی

و موفق شدن در زمان های تغییر

 

(هاو بعد از پیدا کردن ایستگاه پنیر جدید جملاتی را روی دیوار نوشت)

هرچه پنیر شما بریتان مهم باشد بیشتر مایل به حفظ ان هستید.

اگر تغییر نکنی ممکن است منقرض شوی

اگر نمی ترسیدی چه می کردی

دیر شروع کردن بهتر است از هرگز شروع نکردن

مرتب پنیر را بو کن تا بفهمی چه زمانی دارد مانده می شود

حرکت در یک جهت جدید به شما کمک می کند پنیر جدید پیدا کنید

وقتی فراتر از ترس هایت پیش بروی احساس ازاد بودن می کنید

تجسم خودم در حال لذت بردن از یک پنیر جدیدحتی قبل از پیدا کردنش مرا به ان هدایت می کند

 هرچه زود تر از پنیر قدیمی دست بکشید پنیر جدید را زود تر به دست می اورید

جستجو کردن در یک هزار تو خیلی امن تر از ثابت ماندن در یک ایستگاه بدون پنیر است.

اعتقادات قدیمی ما را به پنیر جدیدهدایت نمی کند

وقتی ببنی که می توانی پنیر جدیدی پیدا کنی واز ان لذت ببری مسیرت را تغییر خواهی داد

زود متوجه تغییرات کوچک شدن به ما کمک می کند تا خود را با تغییرات بزرگ تری که در راهند تطبیق دهیم

تغییرات رخ می دهد

انتظار تغییر را داشته باشید

روند تغییر را زیر نظر داشته باشید

به سرعت با تغییر سازگار شوید

تغییر کنید

از تغییر لذت ببرید

 

داستان به اتمام رسید و دوستان در حال خداحافظی کردن بودن که یکی از دوستان به شوخی گفت بهتره منم برم دنبال پنیر جدیدم همه خندیدن و از هم خداحافظی کردند

خوب دیگه دوستان بهتره منم از این ایستگاه ق برم دنبال پنیر جدیدم تو ایستگاه ج امیدوارم این کتاب با ارزش رو خریداری کنید و ازش درسهای مهمی یاد بگیرید.

مولای عشق...


مولای عشق

ایام سوگواری مولا مون امام حسینم گذشت امیدوارم از درسهای کربلا برای رسیدن به عشق حقیقی, عشقی که باعث شد حتی در کربلا طفل شش ماهه رو قربانی حق کنند استفاده کرده باشید این اشعار رو که , برگ سبزی است به پیشگاه مفسر عشق الهی (مولای عشق
امام حسین علیه السلام) تقدیم می دارم .

بر گرفته از: آلبوم مولای عشق

خواننده :علیرضا عصار

اشعار:مهدی شریفی

موسیقی:فواد حجازی

مولای عشق

ظهر خون مولا به تسبیح و نماز

در میان خیمه ها رازو نیاز

 

محشری شد چون وضو سازد به خون

قبله اش عشق هست و تسبیحش جنون

 

کربلا سجاده ی مولای عشق

روی دوشش آتشین شعلای عشق

 

قدسیان آسمانی سوختن

چشم بر مولای محشر دوختن

 

پس به تکبیر در رکوع امد به ناز

گفت یا رب من حسینم در نماز

 

گویدش یا رب ضبیح الله منم

پاره پاره قطعه قطعه این تنم

 

هر نفس ذکرم فقط نام تو باد

مست مست از دردی جام تو باد

 

این که ارزانست گو جان می دهم

هر چه خواهی تو بگو آن می دهم

 

خوانمد امروز در میدان جنگ

آن زمان بارد به سویم تیر سنگ

 

امتحانم کن که چون عاشق شدم

بی کفن بی سر تو را لایق شدم

 

مهر تو گردد به جان من فزون

چون ببینم کودکانم غرق خون

در پایان اینکه اگر وقتی داشتم تمام اشعار این کاست رو براتون تایپ می کنم چون واقعا زیبا هستن من که به این کاست معتاد شدم حتما روزی یه بار گوشش می کنم اشعاری واقعا زیبا داره .

دعای خیر مولای عشق پشت و پناهتان.

بدرود.