دنیای فوتبال...

سلام دوستان امروز هم می خوام براتو وبلاگ دنیای فوتبال رو معرفی کنم این وبلاگ تازه آغاز به کار کرده در این وبلاگ من به همراه پسر عمه های عزیزم اشتراکی مطالب می نویسیم امیدوارم همه تون موفق باشی بای.

بارون میاد جر جر پشت خونه ی هاجر...

فکر کردید چه چیزی تونسته منو نصف شب از زیر رخت خواب گرمو نرم بکشه بیرون از تیتر معلومه داره بارون میاد اونم تو این موقع شب البته چیز زیاد تازه ای نیست ولی خیلی رومانتیکه با صدای لالایی بارون خوابتون ببره همینطوره , هیچ لالایی البته بعد از لالایی مادر به این لالایی نمی رسه  اه مثل اینکه لالایی آسمون و ابرها داره تموم میشه برم بخوابم تا بیدار خواب نموندم ...
یاد آرین افتادم بارونه بارونـــــــــــــــــــــه ...

اولین هدیه روز معلم من ...

خوب این روز معلمم برای من یکی که بد نبود .چرا؟توضیح میدم چرا
ما و خانواده ی عمو م تو یه آپارتمان با هم زندگی می کنم .این عموی ما یه پسر شش ساله داره که اسمش علی سینا ست.که هنوز یه سال مونده بره مدرسه اما یه مدتی است که میاد بالا تو اتاق من؛و من بهش درس می دم و یه چهار تا خط و نقطه و خط فاصله بهش سر مشق میدم با کلی ذوق و شوق میره انجام میده و هر سرمشقی هم که یاد نداشته باشه اون ورق رو با کمال خونسردی پاره می کنه خلاصه پسره خیلی شیرین زبون و بانمکیی هست و خیلی خیلی باهوش بعضی وقتها کارهایی می کنه که آدم شاخ در میاره مثلا همین چند روز پیش یه دروغ گفته بود که کل آپارتمان رو ریخته بود به هم از دست این ناقلا و کار جالبی هم که امروز کرده بود این بود که؛ یکی از کتاب داستان هاشو یه کادوی نامرتبی کرده بود و با خط خواهرش با یک روز تاخیر روز معلم رو به من تبریک گفته بود (من با این هیکل پرورش اندامی برم قصه های حسن پلشت رو بخونم ) از دست این بی دندون خوب دیگه ما هم نمردیمو هدیه روز معلم گرفتیم جلد کتاب رو اسکن کردم و خالی از لطف ندیدم که اون رو روی وبلاگ نزارم.(واقعا سرو کله زدن با این بچه ها خیلی سخته می شاشن به اعصاب آدم).حسن پلشت